سلامیبه گرمیخورشید دم ِ ظهر تابستان. سلام زلفی جان! حالت چطوره؟ کیفت کوکه؟ دماغت چاقه؟ ما هم الهی شکر. عالی که نمیشه گفت به هیچوجه، ولی خوبیم. دم غروب هوا سرد بود اینجا، تاریک هم بود. همه چیز پاییزی بود. یخ بود. دوست نداشتم اونجوری. تصمیم گرفتم تغییری ایجاد کنم. بنابراین عقربه بزرگ ساعت دیواری را ۲۴۷ دور چرخوندم. رو به جلو. خسته شدم ولی ارزششو داشت. تو این ساعت که دارم نامه مینویسم، در نیمروز دوازده ساعت قبل از آغاز بهار هستیم. با وجود اون همه تغییر، آسمان هنوز ابریه. دلگیره. دوست ندارم اینجوری. واسه همین اینبار پاک کنی برداشتم و رفتم روی صندلی و دستم رو کشیدم روی پهنهی آسمان، از مشرق تا مغرب ابرها را پاک کردم. آسمان صاف شد. دلباز شد. هوای مرطوب هم واسه ریه خوب نیست، تا جون داشتم دستمال کشیدم هوا رو. خشک شد. متاسفانه این وسط اشتباها دستم خورد و ماهی که پشت لکهای ابر مخفی شده بود را هم پاک کردم. ایضا همهی ستارهها را. متاسفم. حق نداشتم اونارو پاک کنم. تاریک شد دوباره. برای همین تصمیم گرفتم با مداد، خورشیدی بکشم که اشتباهم را جبران کرده باشم. مثل اولش نشد. درصد هلیم و هیدروژنش رو قرو قاطی کردم، گرم نیست زیاد، ولی پر نوره حسابی. ساعت ۸ شب، زمستان سختی داشتیم. برف و بوران. دستمو برداشتم از رو عقربه، یه آدم برفی ساختم و دوباره شروع کردم به چرخوندن. سرما خوردم. ساعت ۱۱ شب بود که آدم برفیم آب شد. درختان سرو و کاج داخل بلوارها شروع کردن به شکوفه دادن. ساعت دوازده شب بود که پرندههای مهاجر دسته دسته در حال بازگشتن به خونههاشون بودن. فضای تهران دلبازتر از همیشه شده بود. با تدابیری که دولت اندیشیده، شهر خلوت و خلوت تر شده. از دم غروب تا الان، با هر دو دور چرخاندن عقربه بزرگ، طبق آمار روزی چهارصد الی پانصد نفر از جمعیتمان کمتر شده. خلوت شده. خلوت دوست داریم. چیه این همه شلوغ پلوغی. الان همه چی خوبه، ایده آله. فقط یه مشکل بزرگ وجود داره. اونم اینه که من روزها خوابم نمیبره. یه زحمتی بکش عقربه بزرگ ساعت رو ۶۳۷ دور به عقب بچرخون و همونجا باتری رو از دل ساعت بکش بیرون...
معرفی کتاب به مناسبت هفته کتاب، کتابخوانی و کتابدار بازدید : 416
چهارشنبه 27 آبان 1399 زمان : 21:38