صبح ژیگول پیگول اومدم دانشگاه کارشناسیم که مدرکمو آزاد کنم اصطلاحا و دانشنامهمو بگیرم. با خودم دو دوتا چهارتا کردم که میرم تا ساعت یازده مدرک کارشناسیمو آزاد میکنم، بعدش میبرمش بانک یه وام ۲۰۰ میلیونی کمک هزینه سفر میگیرم باهاش، اگه دادن یه وام ازدواج هم میگیرم ضرر نداره! اگه ندادن هم میرم قزوین دانشگاه ارشدم، مدرک ارشدم رو تا ساعت یک عصر آزاد میکنم و سریع تا بانکا نبستن، میرم میدمش بانک یه وام ازدواجی میگیرم باهاش(اخه خعلی اعتبار داره این مدرک، از دم در نشونش بدی، برات پا میچسبونن! آره بابا اینجوریاست) بعدشم سریع میرم ترمینال یا لب خط، سوار اتوبوسی تاکسیای چیزی میشم و مستقیم ونکوور. خداحافظ ایران! خداحافظ مادر! خداحافظ هم وطن! سلام کانادا! بعد اومدم دانشگاه لعنتیم، دو صفحه رو برد دیدم یخ زدم. چقدر مدارک از آدم میخوان! من حوصله این کاغذ جمع کردنهارو ندارم. دیگه از من گذشته ... اصلن سلام بیابان! سلام تاسیسات مکانیکی! سلام مادر! سلام هموطن! صبحت به خیر تهران! زندگی هنوز خوشگلیاشو داره:)
من و نیمکتهای خالی مانده از تو ... بازدید : 469
چهارشنبه 13 آبان 1399 زمان : 4:41