عنوان، پیامکیه که صبحها بین ساعت 8 و 9 دایی علی برام میفرسته. امروز صبح نفرستاد :( فکر کردم ازم ناامید شده. حدودای ساعت 10 صبح عین مرغ پرکنده شده بودم. بی تاب و بی قرار. زنگ زدم و شرح حالمو گفتم. لهجهی شیرین جنوبیش حرف نداره. اهل جهرمه. جهرم میشه فارس؟ فارس جنوب محسوب میشه یا نه؟! من این چیزارو ازش نمیپرسم. از خودم و حال و احوالم حرف میزنم نه از اطلاعات به درد نخور اینجوری! شرح مساله رو بهش گفتم. گفتم همه چی خوبه دایی فقط یه چیز، چرا من خوشحال نیستم؟! همین یه سوال ساده رو از پدرم میپرسیدم چی جواب میداد؟ پدر جان! همه چی خوبه ظاهرا،پس چرا من خوشحال نیستم؟ احتمالا میگفت: خوشی زده زیر دلت!! اگه از مادرم میپرسیدم چی جواب میداد؟ اشکال نداره روله! اگه از برادرم میپرسیدم چی؟! لابد میگفت: وقتی به سن تو بودم، خیلی اذیت میشدم، تو داری پادشاهی میکنی! اگه به خواهرم میگفتم؟ ته تهش دلسوزی و مهربانیش رو بهم تقدیم میکرد، تازه اگه حوصلهی حرفهامو داشت! اگر به دوست یا رفیقی میگفتم که همه چی خوبه، چرا من خوشحال نیستم؟ لابد میگفت: منم! یا من از تو غمگین ترم! من از تو بدبخت ترم! یا نهایتا حوصلهی شنیدن حرفمو نداشت و کلامیاز سر بی حوصلگی مثل "اوهوم" ، "آره"، "همینه"، "چی بگم والا"، "اینم حرفیه" و غیره بر زبان میآورد که یعنی سکوت کن که حوصله موصله یوخدی! غیر از اینه؟ تجربه شماها موقع گفتن از عمیقترین دردهاتون با نزدیکترین افراد زندگیتون غیر از این چیزیه که من گفتم؟!
روسیه گفت آنها منتظر پاسخ گرجستان به درخواست بازدید از آزمایشگاه ریچارد لوگر هستند بازدید : 379
سه شنبه 5 آبان 1399 زمان : 8:39